-
نمیدونم؟
دوشنبه 15 اسفند 1384 00:59
نمیدونم چی میخوام بنویسم
-
تابعد...
شنبه 5 شهریور 1384 02:46
سلام.من رفتم سربازی و تا اطلاع ثانوی اینجا به روز نمیشه ولی میتونید آخرین داستانمو که دوقسمت هم هست بخونید زیر همین نوشته هستش امیدوارم که خوشتون بیاد.نظر یادتون نره.تابعد...
-
اشتباه ساده(۲) Simple Problem
سهشنبه 1 شهریور 1384 13:17
بعد از اینکه رسیدم خونه از توی سی دی هام اون آهنگ سیاوش رو توی ماشین گوش داده بودم همون که چند خطش رو برات خوندم رو پیدا کردمو گذاشتم روی ضبط و همون جلوی ظبط دراز کشیدم و داشتم به سارا فکر میکردم به اینکه اصلا توی چهره اون ناراحتی یا نگرانی ندیدم انگار نه انگار دستبندشو گم کرده فکر میکنم پول دستبندش سیصد-چهارصد هزار...
-
اشتباه ساده(۱) Simple Problem
چهارشنبه 4 خرداد 1384 00:09
زیر رگبار نگاهت،دلم انگار زیرورو شد برای داشتن عشقت،همه جونم آرزو شد ساعتم رو نگاه کردم دیدم هنوز یه نیم ساعتی به کلاس مونده،اصلا حوصله دانشگاه رفتن نداشتم چون اصلا از جو دانشگاه خوشم نمیومد. گفتم چرا؟ گفت خودت بهتر میدونی اونجا هیچکس واسه درس خوندن نیومده همه اومدن یا زن بگیرن یا شوهر کنن.گفتم یعنی چی بیشتر توضیح...
-
به تعدادی دوست نیازمندیم(!I Need Friend)
شنبه 20 فروردین 1384 00:07
هرچی میگم مال منی ساز مخالف میزنی سلام.نمیدونم چرا دوباره زدم توی جاده خاکی،خوردم به بن بست ولی نمیدونم چه بن بستی؟ خودمم نمیدونم دارم چیکار میکنم فقط اینو میدونم که دارم با خودم میجنگم ولی نمیدونم بخاطر چی؟؟اگه شما فهمیدید به منم بگید به قول یارو از همه جا رونده توی تنهایی مونده نه پای رفتن دارم نه جای موندن اهل گریه...
-
سال نو مبارک (Happy New Year)
یکشنبه 30 اسفند 1383 16:26
سلام،سال نو مبارک،امیدوارم که سال خوبی داشته باشید و توی زندگیتون موفق باشید.اینم یه عیدی کوچولو از طرف من که میتونید اینجا ببینیدش.تابعد...
-
سمانه جان تولدت مبارک(Happy Brithday Dear Samane)
جمعه 14 اسفند 1383 14:41
عزیز رفته سفر کی برمیگردی چشمونم مونده به در کی برمیگردی امروز اصلا نه حسش بود و نه وقتش ولی چون برام یه یادت شده که هرسال این روز یه مطلب بنویسم اومدم خلف وعده نکنم،امروز تولدم یکی از دوستام هست که هیچ وقت فکر نمیکردم روزی بشه که دیگه پیشم نباشه یکی از مشوقینم بود تا بازم به وبلاگ نویسی ادامه بدم و باعث شد که من برم...
-
تسلیت به مناسبت ایام عاشورایی
شنبه 1 اسفند 1383 17:33
محرم شد خیالت به سرم زد حسین جان غم اومد به تمام پیکرم زد حسین جان دوباره ایام عاشورایی اومد و مردم یادشون افتاد که هزارو چهارصد سال پیش یه نفر با هفتاد و دوتا از یارای باوفاش اومد از اسلام دفاع کرد از اسلامی که ما کم کم داریم فراموشش میکنیم یا به نفع خودمون اونو تحریف میکنیم البته هیچ کسی هم مقصر نیست چون ناخواسته...
-
وباز هم ...(Repeat)
جمعه 25 دی 1383 12:46
هنوزم هوای خونه عطر دیدار تو داره گل به گل گوشه به گوشه تورو یاد من میاره اون روز اصلاً حوصله نداشتم و فقط می خواستم زودتر روز به شب برسه و برم خونه برای اینکه شب قبل تا 5/5 صبح بیدار بودم و داشتم یه کار تبلیغاتی رو برای یه جا آماده میکردم وقتی رسیدم شرکت دیدم منشی میگه صبح از لنگرود زنگ زدن(شرکت ما توی لنگرود ISP...
-
تولدم مبارک (Happy My Brithday)
جمعه 1 آبان 1383 15:37
یکی از همین روزا توی شب پا میزارم تو غبار لحظه ها عکس فردا میزارم تولدم مبارک.انشالله هزار ساله بشم.میدونی نمیدونم چرا امسال تولدم یه جوری دیگه بود.یعنی برعکس سالهای قبل اصلا هیچ عکس العملی از خودم نشون ندادم.به قول یکی از بچه ها خیلی بی ذوق بودم نمیدونم چرا الان یه چند وقتی هست که فکرم میکنم یه چیزی گم کردم ولی هرچی...
-
شرنوشت مبهم
جمعه 13 شهریور 1383 19:03
من مات مات از بازی شطرنج عشق می آمدم شاه مهره دل رفته بود من لاف بردن میزدم سلام،من دوباره اومدم بعد از یه وقفه که به نطر خودم خیلی طولانی بود امیدوارم که منو فراموش نکرده باشید،میدونید یه مدت هست دیگه حس نوشتن نیست یعنی بهونه ای برای نوشتن نیست قبلا کسایی بودن که میشد به بهونه اونا مطلب نوشت ولی الان به بهونه کی میشه...
-
فقط تو (only you)
پنجشنبه 22 مرداد 1383 23:44
ببخشید که چند وقت هست که مطلب ننوشتم به خدا درگیر هستم به همین زودی ها دوباره نوشتن رو از سر میگیرم. هر وقت چشمهایم را می بندم تو با قدم های آرام به خوایم می آیی با هم پرواز می کنیم تا اوج احساس و می نشینیم روی زمین و دوباره بر می گردیم به آسمان و تو به من می گویی که دیروز ستاره ای برایت چشمک زد و من از قاصدکی که...
-
سفر با ساعت زمان
پنجشنبه 25 تیر 1383 18:32
به تو گفتم که برو اما نگفتم همیشه خودمم خبر نداشتم بی تو موندن نمیشه الان یه چند روزی هست که دلم میخواد یه دوخط مطلب بنویسم ولی مشکلات نمیزاره هزار و هفتصد و بیست جور بدبختی دارم الان هم داشتم پروژه پایان ترم رو تست میکردم که یه دفعه حسش اومدو عزمم رو جزم کردم برای نوشتن،غروب طرف های ساعت چهار شروع کردم به نوشتن ولی...
-
کاشکی میشد
چهارشنبه 17 تیر 1383 00:20
شرمنده اگه متن این هفته جالب نیست این نوشته رو جزء خاطرات بزارید فقط خوندید به کسی چیزی نگید ها سکرت بمونه.ممنون نمیخوام چشمامو رو هم بزارم فرصت نگاه تو خیلی کمه کاشکی دستات به سراغم میومد آخه امشب وقت بی تو مردنه پریشب رفته بودم تهران عروسی،اولش که مراسم عقد بود همه چیز به خوبی و خوشی گذشت از اول عقد تا آخرش من فقط...
-
آغازی دیگر
شنبه 13 تیر 1383 20:58
سلام.یادمه وقتی برای اولین بار میخواستم تو وبلاگ یه پست بفرستم خیلی خوشحال بودم چون فکر میکردم که کار خیلی جالبی هست چون اون موقع تعداد وبلاگ نویس ها خیلی کم بود.اما الان دیگه وبلاگ نویس و وبلاگ مثل نقل و نبات همه جا ریخته.اول در مورد خودم بگم.اسم من علی هست حدودا بیست و یک سالمه و بچه رشت هستم سابقه وبلاگ نویسیم...